حبحاب

لغت نامه دهخدا

حبحاب. [ ح َ ] ( ع ص ) مردکوتاه زشت روی بدخو. || لاغر و نزار از مردان و شتران. || خرد. ریزه. ج ، حباحِب. || ( اِخ ) نام شمشیر عمروبن خلی. ( آنندراج ).

حبحاب. [ ح َ ] ( اِخ ) حبحاب الانصاری. مکنی به ابوعقیل یکی از صحابه کرام است. ابن منده و بونعیم گویند: آنگاه که او زکوة خرمای خویش را بخدمت حضرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه میبرد چون منافقین او را مسخره کردند آیه شریفه «الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات. ( قرآن 79 / 9 ) الخ...». نازل شد. عسقلانی گوید: حثحاث با دو ثاء مثلثه نیز گفته اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 318 و قاموس الاعلام ترکی و تنقیح المقال ج 1 ص 250 شود.

حبحاب. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن ابی حبحاب ، تابعی است. ازجعفربن برقان روایت کند. خود و پدرش ناشناسند. ابوحاتم هر دو را مجهول دانسته. ابن حبان دومین را در عداد ثقات شمرده. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 166 شود.

حبحاب. [ ] ( اِخ ) پدر شعیب است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 166 شود.

فرهنگ فارسی

پدر شعیب

پیشنهاد کاربران

بپرس