لغت نامه دهخدا
- در حباله اسرگرفتار شدن ؛ اسیر گردیدن : جمعی نامعدود در آن معرکه بفنا شد و ابوعلی بن بغر الحاجب و بکتکین فرغانی و ارسلان بیک و ابوعلی بن نوشتکین و لشکرستان ابن ابی جعفر الدیلمی با طائفه ای دیگر از مفارقت لشکر ابوعلی در حباله اسر گرفتار شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- در حباله اسلام درآمدن ؛ در حباله اسلام بسته شدن ؛ مسلمانی پذیرفتن. مسلمان شدن : می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حباله اسلام و استسلام بسته شود... ( ترجمه تاریخ یمینی ). ج ، حبائل.
- در حباله گرفتن ؛ : دخترحسن بن حماد الاشعری ملقب به ابن میش را بخواست و در حباله گرفت. ( تاریخ قم ص 210 ).
- در حباله نکاح بودن ؛ : جواب بازداد که از دختران من در حباله نکاحی است. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 401 ).
- در حباله نکاح درآوردن ؛ بزنی گرفتن. نکاح کردن. بزنی کردن. گرفتن زنی را. تزویج کردن.
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] ( ع مص ) رفتن. و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف. ( منتهی الارب ).
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] ( ع اِ ) هنگام و زمان چیزی. || گرانی. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - قید بند . یا حبال. نکاح . قید ازدواج . ۲ - دام .
هنگام و زمان چیزی گرانی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
=حبالهٴ نکاح: [مجاز] قید زناشویی.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید