حباشه
لغت نامه دهخدا
حباشة. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) تجیبی ، جدّ حارثةبن کلثوم است. ( منتهی الارب ).
حباشة. [ ح ُ ش َ ] ( ع مص ) گرد آوردن چیزی کسی را.
حباشة. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) بازاری از بازارهای عرب در جاهلیت است. عبدالرزاق از معمر، از زهری روایت کرده که چون پیغمبر به سن بلوغ رسید و مال نداشت خدیجه او را استخدام کرد، تا به بازار حباشة که در تهامة بود عامل او باشد، و مرد دیگری از قریش را نیز با او استخدام کرد.پیغمبر گفت : زن کارفرمائی را از خدیجه بهتر ندیدم ، هیچ گاه من و همکارم بدو رجوع نکردیم مگر غذای حاضر کرده برای ما آورد، و چون از بازار حباشة برگشتیم ازدواج واقع شد تا آخر حدیث. ( معجم البلدان ج 3 ص 206 ).
حباشة. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) بازاریست مر طائفه قیقناع را. ابوعبیدة در کتاب المثالب آورده : هاشم بن عبدمناف کنیزی بنام حیه از سوق حباشه خریداری کرد و از او صیفی و ابوصیفی بدنیا آمدند. و حباشه سوقی بود بنی قیقناع را. ( معجم البلدان ج 3 ص 206 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید