همچو نوری تافته بر حائطی
حائط آن انوار را چون رابطی.
مولوی.
|| ( ص ) طعام حایط؛ طعام که منتفخ گردد از آن شکم. ( منتهی الارب ). رجوع به حائط شود.حایط. [ ی ِ ] ( ع اِ ) مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حَیَط بر وزن نمط و در مشهد حَیطة بر وزن بیضه گویند. ( حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332 ).
حایط. [ ی ِ ] ( اِخ ) از نواحی یمامة است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. ( معجم البلدان ج 2 ص 204 ).