حایط

لغت نامه دهخدا

حایط. [ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حوط وحیطة و حیاطت. || ( اِ ) دیوار. ج ، حیطان. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ، حیاط، و قیاس حوطان است. ( منتهی الارب ) : در بیت المقدس جائی طلب کرد که آنرا شاید حائطی باید. ( قصص الانبیاء ص 174 ).
همچو نوری تافته بر حائطی
حائط آن انوار را چون رابطی.
مولوی.
|| ( ص ) طعام حایط؛ طعام که منتفخ گردد از آن شکم. ( منتهی الارب ). رجوع به حائط شود.

حایط. [ ی ِ ] ( ع اِ ) مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حَیَط بر وزن نمط و در مشهد حَیطة بر وزن بیضه گویند. ( حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332 ).

حایط. [ ی ِ ] ( اِخ ) از نواحی یمامة است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. ( معجم البلدان ج 2 ص 204 ).

فرهنگ فارسی

دیوار، جدار، حیاط، بکسرحاجمع
( اسم ) ۱ - دیوار بست . ۲ - دیوار جدار . جمع : حیطان حیاط .
از نواحی یمامه است

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . حائط ] (اِ. ) دیوار.

پیشنهاد کاربران

حیاط
. . . وی در حایطی شد از آن کسی و چاه فراکندن گرفت
کتاب جوحی

بپرس