حاکی بودن از


معنی انگلیسی:
indicate, point

مترادف ها

smell (فعل)
حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن، بوییدن، رایحه داشتن

bode (فعل)
پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن

bespeak (فعل)
از پیش سفارش دادن، حاکی بودن از، قبلا درباره چیزی صحبت کردن

hold out (فعل)
حاکی بودن از، بسط یافتن

betoken (فعل)
حاکی بودن از، دلالت کردن بر

signify (فعل)
حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن

symbolize (فعل)
حاکی بودن از، نشان پردازی کردن، نماپردازی کردن

فارسی به عربی

اطلب , بین , تنبا , رائحة

پیشنهاد کاربران

. . . . . . . . Give a foretaste of
نشان از . . . . . . . . . . . داشتن
حکایت از . . . . . . . . داشتن

بپرس