حاکی

/hAki/

مترادف حاکی: بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر، داستان سرا، داستان گو، قصه گو

برابر پارسی: گویا، بازگوینده، نشان گر، نمایان گر

معنی انگلیسی:
emblematic, like, expressing, [adj.] indicating, stating

لغت نامه دهخدا

حاکی. ( ع ص ) نعت فاعلی از حکایت. حکایت کننده. روایت کننده. نقل آورنده. گزارنده. ناقل. محدث. راوی. خبرگزار. آگاهی دهنده. نقل کننده. ج ، حکاة.
- حاکی از ؛ دلیل بر. حاکی از فلان امر بودن ؛ انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است :
نامه دوست حاکی از دل اوست
دوست را چیست به ز نامه دوست ؟
سنائی.
آینه بی نقش شد یابد بها
زآنکه شد حاکی ز جمله نقشها.
مولوی.
- حاکی صوت ؛ اسمی که آوای چیزی را برساند. اسم صوت .
- امثال :
لیس علی الحاکی من حرج ؛ بر حکایت کننده حرج نباشد. نقل کفر، کفر نیست. ( از مسائل کلامی ). متکلمین فرق مختلف چندین کتاب بعنوان الحکایة و المحکی نوشته اند، از آن جمله است ابومحمد جعفربن مبشر معتزلی متوفی به سال 234 هَ. ق. ( الانتصار ص 81 ) و ابوالفتح عثمان بن جنی ، نحوی معروف ، متوفی به سال 392، که علم الهدی سید مرتضی بر آن ردّ نوشته ( فهرست طوسی ص 220 ) ( روضات ص 466 ) و ابن قتیبه دینوری ( 213-276 ) که شیخ مفید آنرا رد کرده ( فهرست طوسی ص 315 ) و نجاشی نقضی در همین باب از کتاب عتبی به شیخ مفید نسبت داده ( رجال نجاشی ص 286 )، و آن شاید اشتباه باشد و مقصوداز حکایت نقل قول غیر است به همان شکلی که او آورده است ، بر سبیل حکایت بدون افزایش یا کاهش ( مجمعالبحرین ص 32 )، و در این صورت بر حکایت کننده ( حاکی ) راجع به مضمون و مطلب حکایت بحثی وارد نیست ، و اگر حرجی باشد بر کسی است که حکایت از او شده ( محکی عنه ) چنانکه سیدمرتضی ، ابن راوندی را در نقل و حکایت اهل مذاهب چون او آنها را فقط بر سبیل حکایت آورده است مقصر نمی شمارد، ولی جاحظ را برخلاف وی چون اظهار تعلق و عقیده به حکایت خود کرده خطاکار میداند. ( شافی ص 13 ) ( خاندان نوبختی چ تهران 1311 هَ. ش. ص 123 ).

فرهنگ فارسی

حکایت کننده، روایت کننده، بیان کننده، حکاه جمع
( اسم ) ۱ - حکایت کننده بیان کننده . ۲ - داستان گوی داستانسرا . ۳ - حکات . یا حاکی ماورائ. آنچه که از ورای آن دیدن اشیائ ممکن باشد مقابل حاکی ماورائ .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) حکایت کننده ، بیان کننده .

فرهنگ عمید

حکایت کننده، روایت کننده، بیان کننده.

مترادف ها

expressive (صفت)
رسا، حاکی، پر معنی، اشاره کننده

symbolic (صفت)
رمزی، کنایه ای، حاکی، دال بر، علامت دار، نشان دار، نمادین، نمادی

redolent (صفت)
معطر، بودار، حاکی

indicative (صفت)
دلالت کننده، اخباری، نشان دهنده، حاکی، اشاره کننده، دال بر، مشعر بر

stating (صفت)
مشعر، حاکی

emblematic (صفت)
رمزی، نشانه، حاکی، کنایه دار

symptomatic (صفت)
حاکی، نشانه بیماری، مطابق نشانه بیماری، حاکی از علائم مرض

illative (صفت)
حاکی، نتیجه رسان، منتج شونده، استنباطی

فارسی به عربی

دلالی , معبر

پیشنهاد کاربران

گویا ، نشان دهنده، راهنمایی کننده
حاکی :بازتاب، بیانگر
نشان دهنده .
نشان گر

بپرس