حاکم شدن


مترادف حاکم شدن: فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم ران شدن، غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، مستولی شدن، فراگرفتن، حکم فرما شدن، حق خود را گرفتن، برنده شدن

لغت نامه دهخدا

حاکم شدن. [ ک ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) حکومت یافتن. به حکومت منصوب گردیدن. || غالب شدن در دعوی یا در محکمه.

فرهنگ فارسی

حکومت یافتن

پیشنهاد کاربران

descend on/upon/over=if darkness, silence, a feeling etc descends, it becomes dark etc or you start to feel something, especially suddenly
اشراف یافتن
win a case/lawsuit

بپرس