حاکم بودن


معنی انگلیسی:
rule, govern, reign

مترادف ها

govern (فعل)
کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن

فارسی به عربی

احکم

پیشنهاد کاربران

حاکم واژه ای معرب است در زبان فارسی و عربی که در معنای فرمان رو، داور یا صاحب قدرت به کار می رود. ریشهٔ این واژه از فعل طبری هاکن ( در فارسی امروز: بکن ) گرفته شده است که به معنای انجام دادن یا دستور دادن
...
[مشاهده متن کامل]
است. این واژه با ریشه های هندواروپایی *hak و *hok مرتبط دانسته می شود که در زبان های ایرانی باستان و هندوایرانی معانی �کردن� و �عمل کردن� داشته اند. در روند تاریخی، واژهٔ هاکن در زبان طبری و فارسی میانه احتمالاً به صورت اسم فاعل هاکم ( کسی که می کند یا حکم می دهد ) درآمده و در دوره های بعد در زبان عربی به شکل حاکم درآمده است. بسیاری از زبان شناسان بر این باورند که ریشهٔ این واژه از فارسی میانه یا زبان های شمالی ایرانی ( مانند طبری ) وام گرفته شده و سپس در ساختار صرفی عربی بازتولید شده است. در فارسی امروز، واژه هایی چون حکم، محکمه، تحکیم و محکوم همگی از همین ریشه مشتق شده اند. در طبری، �هاکن� همچنان به عنوان فعل �بکن� در گفتار روزمره کاربرد دارد و می تواند نمونه ای زنده از ریشهٔ کهن ایرانی این خانوادهٔ واژگانی باشد.

حاکمیت داشتن
چیره بودن، حکمفرما بودن، چیرگی،
حکومت داشتن
hold sway
That their symptoms are the result of ideas holding sway in their minds