وآن نار همیدون بزنی حامله ماند
وَاندر شکم حامله مشتی پسران است.
منوچهری.
بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران.
منوچهری.
دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله.
ناصرخسرو.
خود مادر قضا ز وفا حامله نشدور شد بقهرش ازشکم افکنْد هم قضا.
خاقانی.
مانَد کجاوه حامله خوشخرام رااندر شکم دو بچه بمانده محصّرش.
خاقانی.
نُه شکم آسمان حامله بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار.
خاقانی.
از جفتی غم بباد غصه دل حامله گران ببینم.
خاقانی.
نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حامله زآب خشک گوهر تر درشکم.
خاقانی.
زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش.
خاقانی.
دل حامله گشت و غم همی زادزآن هر نفسش هزار درد است.
خاقانی.
هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم.
خاقانی.
هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم.
خاقانی.
ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته.
خاقانی.
حامله ست اقبال مادرزاد اوقابله ش ناهید عشرت زای باد.
خاقانی.
گر ز نصرت نه حامله ست چرانقطه نقطه ست پیکر تیغش.
خاقانی.
لعبت چشم بخونین بچگان حامله شدراه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهره فلک حامله هم به دختری.
خاقانی.
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نُه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین.
خاقانی.
هر نفسی حوصله ناز نیست هر شکمی حامله ناز نیست.
نظامی.
فقیره درویشی حامله بود.( گلستان ).
شب فراق بروز وصال حامله بودبیشتر بخوانید ...