حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا.
مولوی.
- حامل اسفار ؛ مقتبس از آیه شریفه مثل الذین حملوا التوریة ثم لم یحملوها، کمثل الحمار یحمل اسفاراً . کنایت از مردمان نادان و عالم بی عمل.- حامل بودن ؛ چیزی را با خود بردن.
- حامل شدن ؛ چیزی را با خود داشتن.
- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.
- حامل وحی ؛ جبرئیل. رجوع به حامل وحی شود.
- حامل وِزْر ( اوزار ) ؛ گناه کار :
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم.
سعدی ( طیبات ).
|| ( اصطلاح موسیقی ) خطهایی که علامات نتهای موسیقی بر آن نقش کنند.________________________
________________________
________________________
حامل
|| حامله. حُبْلی ̍. زن باردار. آبستن. بارور. باردار. مقابل حائل. ج ، حاملات ، حوامل. ( مهذب الاسماء ) : زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.
منوچهری.
کنار آبدان گشته بشاخ ارغوان حامل سحاب ساج گون گشته بطفل عاجگون حُبْلی.
منوچهری.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هر یکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
بمهد راستین و حامل بکربدست و آستین بادمجرا.
خاقانی.
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان حاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند.
خاقانی.
عجوز جهان مادر یحیی آسااز او حامل تازه زهدان نماید.
خاقانی.
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عند اهل الهیئة هو الخارج لغیر الشمس و یجی ء شرحه فی ذکر لفظ الخارج. بیرونی گوید: فلک حامل فلکی است همچون فلک اوج. مرکز او بیرون از مرکز عالم ، و سطح او به سطح فلک مایل است. و فلک التدویر را همی برد، چنانک مرکز فلک التدویر بر محیط او سوی توالی البروج همی رود چنانکه صورتش بنگاشتیم. ( التفهیم صص 122-123 ).فلک حامل ؛ در اصطلاح هیئت قدیم فلکی باشد میان هر یک از این افلاک ششگانه که تدویر کوکب در ثخن آن مرکوز باشد، سوای شمس. ( آنندراج ). || ( اصطلاح فیزیک ) سهمی باشد که جهت آن جهت نیرو و درازای آن شدت نیرو را معین کند . || شعاع حامل . شعاعی است که از نقطه ثابتی در جهتی متغیر کشیده شود برای آنکه وضع متغیر نقطه ای را که متعاقب منحنی معینی است نگه دارد.