حالی کردن


مترادف حالی کردن: فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن ، ادب کردن، آدم کردن

متضاد حالی کردن: حالی شدن

معنی انگلیسی:
understand, communicate, intimation

لغت نامه دهخدا

حالی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عوام ، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فهماندن فهمانیدن .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) (عا. ) فهماندن ، فهمانیدن .

پیشنهاد کاربران

از بیمار توقع نداشته باشید به افراد نفهم نمیتوان حالی کرد ان شاء الله طول دوره درمان افراد تحت فشار راحت تکمیل شود . . . .
از بیمار توقع نداشته باشید به افراد نفهم نمیتوان حالی کرد . . . .
give somebody to understand ( that )
to make someone believe that something is true, going to happen etc, without telling them this directly

بپرس