حالم

لغت نامه دهخدا

حالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حلم. محتلم. ( منتهی الارب ). || بالغ. ( منتهی الارب ). خواب دیده. بجای مردان یا زنان رسیده. خود را شناخته. ج ، حالمون. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

بالغ خواب دیده

پیشنهاد کاربران

بپرس