در لکی
زام، زامه ت:حالت، روش، طریق، صورت، شکلی از چیزی
( مثلا:وِزاما:دراین حالت )
1 - اگر به زبانِ انگلیسی واگَردیم، واژه یِ {state} را به جایِ {حالت} داریم.
این واژه هَمریشه است با کارواژه یِ {ایستادَن} در پارسی و از این روی، واژه یِ {ایستِش/ایستایِش} که پیشنهادِ کاربرِ گِرامیِ /مهدی کشاورز/است، پیشنهاد میشود.
... [مشاهده متن کامل]
2 - اگر به زبانِ آلمانی واگَردیم، به واژه یِ {Modus} می رسیم.
این واژه هَمریشه است با کارواژه یِ {مودَن} در پارسی به چَمِ {سنجش، اندازه گیری}.
از هَمین روی، واژه یِ {مود} به جایِ {Modus} پیشنهاد میشود که از نِگاهِ ساختاری و گونه واژه هَم ارز است.
3 - در پایان، واژه یِ {زونیت/ژونیت} را داریم که در دیدگاهِ پیشین گفته شد.
این واژه هَمریشه است با {زادن/ژادَن}.
بِدرود!
ما واژه یِ {ژونیت} را به جایِ {حالت} داریم که همچون {نِژاد} که از {ژادَن} گرفته شده است و {ژادَن=زادَن}، در اینجا هم {ژونیت=زونیت} که همریشه است با {زندگی، زنده. . . . . } که به چَمِ {چگونگی، حالت، وجود ( =چگونگی ) } است.
پس از این به پَس به جایِ {حالت} بگوییم {ژونیت/زونیت}.
بِدرود!
ایستایش
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
... [مشاهده متن کامل]
چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .
گون، گونش[𐬔𐬎𐬥، 𐬔𐬎𐬥𐬈𐬱]
چگونه= چه حالتی، چه وضعیتی
حالت واژه ای عربی است.
حالت یک چیز، چگونگی یک چیز را نشان می دهد.
حالت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
استیش astish ( پهلوی: astishn )
ویمه vime ( مانوی ) .
روی، نمونه، گونه، سان
روی، گونه، سان
حالَت: روال، روند، فرایند، دوره، زمانه، شکل، توان، سروسامان، اَستِش، کنونه، فتن، سان، چونی، چند و
چونی، چگونگ
حالت =رو ، روی
در دو حالت . . . = در دو رو . . .
حالت = گون که در بسیاری از واژه ها بکار رفته است:
نگون، گوناگون، واژگون، دگرگون، همگون
این گون ( نامواژه ) با گون ( پسوند ) �همانندی�:لاله گون، �رنگ�:نیلگون ناهمسان است.
صورت ، کیفیت ، وضعیت
روی هم میشه
به سان
NOUN
vein
▪️▪️▪️
in that vein
به اون حالت/صورت/شکل/سبک وسیاق
expression
حالت، حالت چهره
He didn't like the look in her eyes
از حالت چشماش ( چهره اش ) خوشش نیومد
افزون بر جایگزینهای یادشده، برابرنهاد واژه <<وضع و="" حالت="">>، واژه <<جاوَر>> نیز می باشد. واگویی آن آسان است.جاوَر>وضع>
حالت کردن دل:در گویش شهرستان بهاباد به معنی مالش رفتن دل ؛ دردهای مبهم در معده پدید آمدن، آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده و حالتی شبیه به گرسنگی است که ممکن است بر اثر خوردن بعضی غذاها یا نوشیدنی
... [مشاهده متن کامل] ها بوجود آید مثال، حالتی که در اثرخوردن یکی دو لیوان چای داغ با معده خالی بوجود می آید یا در جواب چرا چایی نمی خوری پاسخ می دهد که دلم خالیست می ترسم دلم حالت کند یا دلم خرابی کند که این دو اصطلاح بهابادیست.
آنسانی
آنسان = آن سان = سان = حالت
نمونه:
شخص حالتی را برمی گزیند؛ که بهترین فرصت را برای پیش بینی رویدادهای آینده فراهم می آورد.
شخص آنسانی را برمی گزیند؛ که بهترین فرصت را برای پیش بینی رویدادهای آینده فراهم می آورد.
در پارسی " جاور " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
جاوری = حال
خوشجاوری = خوشحالی
جاورها = حالات
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِستیش ( پهلوی: استیشن )
ژونیت ( کردی: چونیه تی )
وِتانْت ( سنسکریت: وْرْتانتَ )
اِستیت ( سنسکریت: سْتهیتی )
پَدَوی ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)