حالبی

لغت نامه دهخدا

حالبی. [ ل ِ ] ( ع اِ ) اطراطیقوس . ( ضریر انطاکی ج 1 ص 116 ). بوبونیون. بیوسون ( مصحف بوبونیون ). ( ابن بیطار، متن عربی ص 26 ). ثونیون ( مصحف بوبونیون ). ( ابن بیطار، متن عربی ص 26 ). این دوا بدین نام نامیده شده زیرا ورم حالب را ضماداً و تعلیقاً درمان کند و آن به یونانی اسطراطیقوس است و در حرف الف مذکور افتاد. ( ابن البیطار در ماده حالبی ). و رجوع به اسطیراطیقوس شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) گیاهی از تیر. مرکبان که دارای ساق. محکم و بر افراشته ایست که در انتهای آنها گلهای زرد رنگ و ستاره یی شکل شبیه گلهای بابونه - قرار دارند بوبونیون خرم .

فرهنگ عمید

گیاهی با گل های زرد شبیه گل بابونه که در طب قدیم برای معالجۀ بیماری های مجرای ادرار به کار می رفته، بوبونیون.

پیشنهاد کاربران

بپرس