حال کردن


مترادف حال کردن: به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن

لغت نامه دهخدا

حال کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کیف کردن. طرب. شعف. وجد. ( غیاث اللغات ). || در تداول عامه فارسی زبانان ، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی :
دیشب نظر در آینه خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمه لیلی خیال کرد.
آصفی.

فرهنگ فارسی

کیف کردن طرب

فرهنگ معین

(کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) شاد و خوش بودن ، لذت بردن .

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی اصطلاح -> حال کردن ( عامیانه )
لذت بردن؛ شاد شدن
مثال:
جات خالی، اونجا با دوستان خیلی حال کردیم.

پیشنهاد کاربران

شاد و خوش بودن، سرمستی کشیدن/بودن، خوش گذراندن
✍️ get a kick out of sth

بپرس