حال امدن
مترادف حال امدن: ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن
متضاد حال امدن: ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
اصطلاحات و ضرب المثل ها
از خستگی / خمودگی بیرون آمدن؛ بانشاط شدن
مثال:
بعدازظهر دوساعتی خوابیدم و حسابی حال آمدم.
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید