حاقن. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَقْن. آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول. ( مهذب الاسماء ). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال : لا رأی لحاقن. و فی المثل : و انا منه کحاقن الاهالة؛ یعنی ماهر و حاذقم به آن ، و اهاله پیه گداخته باشد. ( منتهی الارب ) : عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. ( تاریخ سیستان ). || هلال ٌ حاقن ؛ ماه نوکه هر دو کناره وی بسوی بالا باشد. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه وی را بول بشتاب گرفته باشد حبس کنند. ادرار .
فرهنگ معین
(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.