حافظ صابونی

لغت نامه دهخدا

حافظ صابونی. [ ف ِ ظِ ] ( اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص آرد: از قزوین است. چنین پیر باصفا کم پیدا میشود، بااینکه سن بسیار داشت بسیار شکفته و خوش دل بود. و حقیر [ صادقی کتابدار ] در اوایل جوانی بشرف صحبتش مشرف شده ابیاتی را که میگفتم به اصلاحش میرسانیدم ، و از اشعار لطیفش استفاده میکردم. همه گونه شعر بزبانهای مختلف می گفت. در مدح خان احمد قصیده ای در هفت لهجه ساخته بود که بسیار خوب شده ، و اغلب به لهجه خودشان شعر میگفت ، و این اشعار از آنهاست :
مَرَه ز تازه وُلی شیشه کلاو هاده
کلاوچو هادهیم شیشه لوبلوهاده
سرَک پِیرِ ترَه اَومن چه جنگ ویراهی
مه عاشقام و ته دیوانه سَرِ ماهی
هرگه که کاکل آن وَله بوشانه میزنی
از رشک شانه ایش دلم اشانه میزنی
زاهد که عشقبازی حافظ ره طعنه زی
دیوانه اینه خوشترتو رانه میزنی
چو بلبل این همه افغان ز سر و نور سیمی
اگرچه غنچه گریبان درُم حق اودسیمی.
( مجمعالخواص صص 179-180 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس