ای که مهمان من ِ مست شدی ، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ.
آصفی.
بخانه ماحضری کز تو میهمان بیندجواب حاضری از پیشخدمتان بیند.
اثر.
حاضران را بُوَد غم ِ خوردن چون درآمد بحاضری خوردن ؟
یحیی کاشی ( در هجو اکولی ).
حاضری. [ ض ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حاضر و حاضرة.
حاضری. [ ض ِ ] ( حامص ) حضور : گفتم خواجه بزرگ تواند دانست ، درمان این ، بی حاضری وی راست نیاید. ( تاریخ بیهقی ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) نسبت به جدّ، و بدان منسوب است ابوبشر محمدبن احمدبن حاضر الطوسی. الحاکم ابوعبداﷲ الحافظ در تاریخ خود از او نام برد و گوید ابوالبشر حاضری با مردم صحبت میداشت و به نیک محضری موصوف است و بسیاری از شیوخ را بخراسان و عراق دیدار کرده. وی از ابوالحسن زهر [ بخراسان ] و از ابومحمدبن صاعد [ بعراق ] و اقران آنان سماع دارد. ( انساب سمعانی ص 150 ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) صالح بن احمدبن محمدبن عزالدین محمد الصغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد الکبیربن خلیل [اقضی القضاة ] حاضری الاصل حلبی حنفی. مدتی نائب قاضی القضاة جمال الدین یوسف سبطبن آجاحنفی بود و جمله «الحمد رب العالمین » امضای او بود. بسال 922 هَ. ق. وفات یافت. ( اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 387 ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هَ. ق. در حلب ، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت ، و از شمس عسقلانی و محمدبن محمدبن عمربن عوض ، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت. مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاَّخر سال 841 وفات یافت. ابوذر در کنوزالذهب گوید: بسال 840 طاعون در حلب شروع شد و کمابیش انتشار داشت تا آنکه در سال 841 شدت یافت و خلق بسیار بکشت ، ازجمله شیخ ولی الدین محمدبن العلاء عزالدین بود که در حلاویة درگذشت. ( اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 221 ).