حاضرجوابی. [ ض ِ ج َ ] ( حامص مرکب ) بدون اندیشه جواب دادن. زود پاسخ دادن. بدون اندیشه پاسخ دادن. چگونگی و حالت حاضرجواب : و ابوالاسودمعروف است به حاضرجوابی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).بیاران گفت کز خاکی وآبی ندیدم کس بدین حاضرجوابی.نظامی.
riposte (اسم)جواب، حاضر جوابی، ضربت متقابل و تند، ضربتسریع، پاسخ تند وامادهimprovisation (اسم)تعبیه، ابتکار، بدیهه گویی، بدیهه سازی، حاضر جوابیrepartee (اسم)حاضر جوابی، جواب شوخی امیزpower of repartee (اسم)حاضر جوابی
پاسخگرآماده پاسخحاضِرجَوابی: ١. زودگو، زودپاسخ، آمادەپاسخ ٢. شوخمندی، شوخپردازی، خوشمزگی، لُودگی، شیرین - سخنیسر زبان دارکندجوابی ≠ حاضرجوابیکندجوابی . [ ک ُ ج َ ] ( حامص مرکب ) کند بودن در پاسخ دیگران . مقابل حاضرجوابی . ( فرهنگ فارسی معین ) .عنتر :دهنت پنچرحاضر جوابی+ عکس و لینک