زبهر حاضر اکنون زبانت حاجب تست
زبهر غائب فردا رسول تو قلمست.
ناصرخسرو.
کسری و حاضران شگفتی نمودند عظیم. ( کلیله و دمنه ). یکی از حاضران تنبیهی واجب دید بخندید. ( کلیله و دمنه ). و ملک و جملگی حاضران آنرا پسندیده داشتند. ( کلیله و دمنه ). هرگاه که یکی از آن [ طبایع ] در حرکت آید زهری قاتل و مرگی حاضر باشد. ( کلیله و دمنه ).گر زدرت غائبم جان بر تو حاضر است
مهره چو آمد بدست مار بکف گو میا.
خاقانی.
گر تو از بوی مشک عطسه زنی هرکه حاضر،دعات بِسْراید.
خاقانی.
هرگز وجودحاضر و غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
سعدی.
|| آماده ساخته. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ).آراسته. بسیجیده. عتید. ( منتهی الارب ). مستعد. مهیا:برای انجام اوامر حاضرم : وَ وَجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربک احداً. ( قرآن 49/18 )؛ و آنچه کرده باشند حاضر باشد یعنی نسخه و تفصیل و نوشته آن به اجزای آن از ثواب و عقاب. ( تفسیر ابوالفتوح چ 1ج 3 ص 428 ). || نقد . ( مهذب الاسماء ). عین : مهر حاضر؛ مهر نقد. مقابل مهر غایب ، مهر نسیه. || آگاه. ( غیاث ). || به آب درآینده. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح فقه ) مقیم. آنکه در اقامتگاه خود حضور دارد. || شهرنشین. شهری. مقیم در شهر. آنکه در شهر نشیند. ( مهذب الاسماء ). روستائی. دهقان. تخته قاپو. مقابل بادی و تازی و اهل وبر و مسافر. ج ، حضار،حضرة. ( منتهی الارب ). ( مهذب الاسماء ). || قبیله و حی بزرگ را گویند، مانند حاضر طی ، و بدین معنی جمع است چنانکه سامر بمعنی سمار و حاج بمعنی حجاج به کار می رود. حسان گوید : بیشتر بخوانید ...