- حاشیه خیابان ؛ کنار خیابان. پیاده رو.
|| کسان. اتباع. خدَم َ. حشَم. کسان و اهل مرد و خاصه او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان :
مر حاشیه شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است.
منوچهری.
زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیه ٔشاه رگ است و شریان است.
منوچهری.
بچه نداند از لهو مادر نداند از عدوآید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه.
منوچهری.
هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیه خویش و سواران سرائی.
منوچهری.
پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیة وی را یاری دادندی. ( تاریخ بیهقی ). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. ( تاریخ بیهقی ). و غلامان نوشتکین خاصه خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. ( تاریخ بیهقی ). جمله لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... ( تاریخ بیهقی ). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. ( تاریخ بیهقی ). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی.( تاریخ بیهقی ). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... ( تاریخ بیهقی ). احمد گفت : بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. ( تاریخ بیهقی ). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. ( تاریخ بیهقی ). از امیر فضل اندرخواه ، خاصگان و حاشیت خویش را بخانه تو فرستد به مهمانی. ( تاریخ بیهقی ). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیة آنجا مقام کرده. ( سفرنامه ناصرخسرو ).جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو
چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است.
عبدالواسع جبلی.
بیشتر بخوانید ...