حاشد

لغت نامه دهخدا

حاشد. [ ش ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || ( ص ) خوشه بسیاربار خرما. ج ، حاشدون. حاشدین. حُشّد.

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) حیی است از عرب.

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن اسماعیل بن عیسی بخاری معروف به غزال. حافظ و محدث و از اقران بخاری صاحب صحیح است. حاشد ساکن شهر شاش بود. غنجار درتاریخ بخارا از طریق عباس بن سورة آورده است که گفت ابوجعفر المسدی را شنیدم که میگفت حفاظ شهر ما سه تن اند: محمدبن اسماعیل و حاشدبن اسماعیل و یحیی بن سهیل. وفات حاشد در سنه 201 و یا 202 هَ. ق. است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 162 و 163 شود.

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن جشم بن خیوان بن نوف الهمدانی. از قحطان ، جدی است جاهلی ، و بنی حجور از فرزندان او باشند. ( اعلام زرکلی ، از نهایة الارب ).

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن ایتمربن عبداﷲ البخاری ، از محدثین بخاراست و در طبقه صاحب صحیح بشمار آید. قال ابواحمد الحاکم فیه نظر - انتهی. و عسقلانی گوید در تاریخ بخارا از او ذکری نشده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 162 شود.

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن ایتمربن عبداﷲبن مرةبن احنف بن قیس سغدی اغدونی. مکنی به ابی عبدالرحمن ، وی از مردم اغدون از قرای بخارا و از روات مشهور است. وفات وی بسال 250 هَ. ق. است. ( انساب سمعانی ص 45 ).

حاشد. [ ش ِ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ صوفی عابد بخاری ، مکنی به ابی عبداﷲ معروف بحاشد کم پناه ( ؟ )، از عرفای بزرگ و ائمه بخارا. وی در محله ای در میدان سکونت داشت و بسال 246هَ. ق. در گذشت و مزار او هنوز در بخارا بیرون دروازه حاجیان بر شمال جویبار زیارتگاه است و از مقامهای متبرک بخارا است. ( شرح احوال رودکی ج 1 ص 446 ).

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن مهاجر کوفی عامری. شیخ طوسی وی را بدین عنوان از اصحاب امام صادق ( ع ) شمرده و ظاهراً شیعی باشد. ( تنقیح المقال ج 1 ص 249 ).

حاشد. [ ش ِ ] ( اِخ ) کم پناه ( ؟ ) رجوع به حاشدبن عبداﷲ... صوفی شود.

فرهنگ فارسی

کم پناه

پیشنهاد کاربران

بپرس