بهمت چون فلک عالی بصورت همچو مه رخشا
فلک چون او بود پرگست ، مه چون او بود حاشا.
قطران.
بی جمال تو ای پسر حاشاهمچو دیوانگان بی بندم.
سوزنی.
در جنب کفت سیاه کاسه است حاشا، فلک کبود جامه.
انوری.
نداند طبع این حاشا ز حاشانداند فهم آن بهمن ز بهمن.
خاقانی.
مرد توکلم نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن در آورم.
خاقانی.
دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش حاشا که من شکست به دشمن در آورم.
خاقانی.
نفس شیطان نماند آن حاشاکه سپهری شهاب دیدستند.
خاقانی.
دبیری چو من زیردست وزیری ندارند، حاشا که دارند، حاشا.
خاقانی.
من نه آنم که بجور از تو بنالم حاشابنده معتقد و چاکر دولتخواهم.
حافظ.
حاشا که من بموسم گل ترک می کنم من لاف عقل میزنم این کار کی کنم.
حافظ.
واجب نکند بهیچ اندیشه بر طبع عزیز خود نهی حاشا.
؟
- امثال :دیوار حاشا بلند است.
- حاشا زدن و حاشا کردن ؛ انکار کردن چنانکه وامی را یا گفته خود را . از بیخ عرب شدن.
- حاشاعن السامعین ؛ دور از شنوندگان. دور از جناب.
- حاشا منهم فلاناً ؛ استثنا کرد از ایشان فلان را. حاشا ادات استثناء است و در این صورت بنا بقول سیبویه و بیشتر بصریان ، ممکن است حرفی باشد بمنزله الا، که مستثنی را جر دهد. و یا بقول مبرد و مازنی و دیگران ، ممکن است حرف جر باشد: جاء القوم حاشا زید، و در این حال متعلق بفعل یا شبه فعل پیش از خود است و عده ای گویند متعلق بفعل یا شبه فعل مسبوق بر آن نیست چونکه بمنزله الا است و الا بچیزی متعلق نمیباشد. و عده قلیلی آن را فعل دانند، و بعد از آن را بنا بمفعولیت منصوب خوانند: قام القوم حاشا زیداً، و در این حال فعل ماضی متعدی است و چون معنی الا دارد آن را جامد باید دانست. در ایضاح آمده است که حاشا کلمه استثناء است و برای تنزیه مستثنی از مشارکت در حکمی که درباره مستثنی منه شده است بکار میرود: ضربت القوم حاشا زیداً. و گفتن عبارتی مانند صلی الناس حاشا زیدا مستحسن نمیباشد چونکه معنی تنزیه در آن نیست. مگر. جز. جزکه. بجز. الا. سوای ِ. عدای ِ. ما عدای ِ. غیراز. بغیر. بیرون از. باستثنای ِ: فکانت مدة المقام بعیذاب حاشا یوم الاثنین ثلاثة و عشرین یوماً. ( رحله ابن جبیر ). فیکون سعة الصحن حاشا المسقف القبلی والشمالی مائة ذراع. ( رحله ابن جبیر ).بیشتر بخوانید ...