حاجتومند. [ ج َ م َ ] ( ص مرکب ) محتاج. نیازمند. نیازومند. حاجتمند. صاحب نیاز و حاجت : من نگویم که قاسم الأرزاق نعمت داده از تو بستاند لیک گویم که هیچ بخرد را حاجتومند تو نگرداند.
سنائی.
فرهنگ عمید
حاجتمند، نیازمند، محتاج: من نگویم که قاسم الارزاق / نعمت داده از تو بستاناد لیک گویم که هیچ مسلم را / حاجتومند تو نگرداناد (سنائی۲: ۶۱۴ ).