حاجتومند

لغت نامه دهخدا

حاجتومند. [ ج َ م َ ] ( ص مرکب ) محتاج. نیازمند. نیازومند. حاجتمند. صاحب نیاز و حاجت :
من نگویم که قاسم الأرزاق
نعمت داده از تو بستاند
لیک گویم که هیچ بخرد را
حاجتومند تو نگرداند.
سنائی.

فرهنگ عمید

حاجتمند، نیازمند، محتاج: من نگویم که قاسم الارزاق / نعمت داده از تو بستاناد لیک گویم که هیچ مسلم را / حاجتومند تو نگرداناد (سنائی۲: ۶۱۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس