جیلم

لغت نامه دهخدا

جیلم.[ ج َ ل َ ] ( ع اِ ) قمر که ماه باشد. ( منتهی الارب ).

جیلم. ( اِخ ) جیلم رود. رودی است بهندوستان :
بگذاشتی مرا بلب جیلم
با چندپیل لاغر باجولان.
فرخی.
روز سه شنبه پنج روزمانده از محرم امیر «مسعود» بجیلم رسید. ( حاشیه برهان چ معین از تاریخ بیهقی ص 543 ). مرحوم ادیب پیشاوری در حاشیه تاریخ بیهقی نوشته اند: جیلم نهر بزرگی است مابین پشاور و لاهور ممرش از وسط شهر کشمیر و از آنجا بجبال کشمیر آید و بصحرای پنجاب آید و آن یکی از پنج نهر عظیم پنجاب است. ( حاشیه برهان چ معین از تاریخ بیهقی ص 543 ). و رجوع به تحقیق ماللهند چ زاخائو ص 101، 129، 130، 163 شود.

فرهنگ فارسی

یا جیلم رودروی است بهندوستان

پیشنهاد کاربران

جیلم به ضم لام، درو، کردن غلات.
درو
واژه محلی استان بوشهر بمعنی درو کردن غلات

بپرس