چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری.
منوچهری.
از گرد جیش خسرو وز خون وحش صحرامشکین زره قبایش رنگین سپر قذالش.
خاقانی.
خنجر برق و کوس رعد بسی است جوش جیش سحاب نشنیدم.
خاقانی.
یکی را اجل بر سر آورد جیش سر آمد بر او روزگاران عیش.
سعدی.
ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو بیشتر. ( گلستان ). || ( مص ) جوشیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). برجوش آمدن دیگ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || روان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جاشت العین ؛ فاضت بالماء. ( اقرب الموارد ). || موج زدن دریا. ( تاج المصادر بیهقی ). || پرآب شدن. || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). درآمدن دل از خشم یا از بیم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || آغاز شدن جوشش جنگ. || بفکر گریختن افتادن : جاشت نفس الجبان ؛ هَمّت بالفرار. ( از اقرب الموارد ).جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) ذات الجیش ؛ وادیی است نزدیک مدینه و آنرا اولات الجیش نیز گویند. در آن وادی عقد ام المؤمنین عایشه ( رض ) گسیخت. ( منتهی الارب ).
جیش. ( ع اِ ) نبات شنبلید که حلبه باشد. ( منتهی الارب ). گیاهی است دراز که آنرا بفارسی شلمیز گویند. ( از اقرب الموارد ).
جیش. ( اِ ) در تداول عامه و همچنین در زبان کودکان ، شاش. بول.
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. گرمسیری. سکنه 100 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه سادات هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در جنوب راه ویس به نفت سفید. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن نجاح. از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ. ق. امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است. ( طبقات سلاطین اسلام ص 82 ).بیشتر بخوانید ...