جیستن

لغت نامه دهخدا

جیستن. [ ت َ ] ( مص ) برجستن و فروجستن. ( برهان ). جستن. ( آنندراج ) :
چون بدیدم روی خوبت در زمان برجیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم.
مولوی.
وبعضی آن را خیستن اماله خاستن دانسته اند. و الاول اولی. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || ( اِ )انبانچه پرزینت... ( برهان ).

فرهنگ عمید

جستن، برجستن: چون بدیدم روی خوبت درزَمان برجیستم / گرم در کار آمدم موقوفِ مطرب نیستم (مولوی: لغت نامه: جیستن ).

پیشنهاد کاربران

بپرس