جگرسوخته

پیشنهاد کاربران

جگرسوخته ؛ محنت دیده. مصیبت رسیده :
خام پندار سوخته جگران
در هوس پختن وصال توایم.
خاقانی.
مادر آمد چو سوخته جگری
وز میان گم شده چنان پسری.
نظامی.
غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند.
سعدی.