جگرخواره. [ ج ِ گ َ خوا / خا رَ / رِ ] ( ص مرکب ) جمعی باشند از ساحران. ( برهان ). جمعی از ساحران باشند که بزور افسون جگر مردم را میخورند خصوصاً جگر اطفال را. ( آنندراج ). || کنایه از کسی است که رنج کش ومحنت پرست باشد و کسی که غم و اندوه بسیار خورد. ( برهان ). کنایه از محنت کش و اندوه خوار. ( انجمن آرای ناصری ). یار غمخوار. ( حاشیه برهان چ معین ) :
نیابی به از من جگرخواره ای
جگرخواره ای ، نه جگرپاره ای.نظامی ( از حاشیه برهان ).
|| سخت بدبخت. ( یادداشت مؤلف ). مصیبت زده :
جهان چیست محنت سرایی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.؟
|| بدجنس. ( یادداشت مؤلف ).