نخستین جگر خسته اومنم
که پردرد از اویست جان و تنم.
فردوسی.
همه شهر ایران کمربسته اندز خون سیاوش جگرخسته اند.
فردوسی.
گشاد آن نگارجگرخسته رازنهاده بدو گوش گردن فراز.
فردوسی.
همه پیش کاوس شاه آمدندجگرخسته و عذرخواه آمدند.
فردوسی.
کُرد چون دید کان جگرخسته شد ز بی دیده ٔ( گی ) نظربسته.
نظامی.