جگر خوردن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
جگر خوردن ؛ خوردن جگر. کنایه از غصه خوردن و تحمل رنج و ناراحتی کردن :
گهر جوی را تیشه بر کان رسید
جگر خوردن دل بپایان رسید.
نظامی.
گهر جوی را تیشه بر کان رسید
جگر خوردن دل بپایان رسید.
نظامی.
جگر خوردن ؛ کنایه از رنج کشیدن. درد و الم کشیدن :
من گرفتم که می خورم جگری
در تو از دور میکنم نظری.
نظامی.
- || خوردن ِ جگر، چون : فلانی جگرخور است نه پلوخور. ( یادداشت دهخدا ) .
من گرفتم که می خورم جگری
در تو از دور میکنم نظری.
نظامی.
- || خوردن ِ جگر، چون : فلانی جگرخور است نه پلوخور. ( یادداشت دهخدا ) .