- امثال :
تا مثل باشد که هر جوینده ای یابنده است
هرچه جوید خاطرت هم درزمان یابنده باد.
ابن یمین.
عاقبت جوینده یابنده بود ( سایه حق بر سر بنده بود... ).
مولوی.
|| تفتیش کننده. پرسنده. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، جویندگان. || متتبع. محقق : زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود.
فردوسی.
- جوینده راه ؛ مستشیر. مشاور. مهتدی. راه جوی : چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که ای پهلوانان جوینده راه.
فردوسی.
یکی مرد بیدار جوینده راه فرستاد نزدیک کاوس شاه.
فردوسی.
بموبد چنین گفت جوینده راه که اکنون چه سازیم با ساوه شاه ؟
فردوسی.
- جوینده کام : بر آن نامداران جوینده کام
ملوک طوایف نهادند نام.
فردوسی.