[ویکی فقه] حکما تعریفی که از نفس بیان کرده اند با عبارت "کمال اول برای جسم طبیعی آلی" بود اما با اینکه بزرگان فلاسفه بر این تعریف اتفاق نظر دارند، هنوز ماهیت و ذات نفس – صرفنظر از اضافه آن به جسم- مشخص نشده است؛ زیرا بالاترین دستآورد این تعریف آن است که نفس برای جسم طبیعی آلی، کمال اول می باشد. ولی این که کمال مذکور تحت چه مقوله ای مندرج می شود، تا جوهر بودن یا عرض بودن آن نیز معلوم شود، هنوز روشن نیست. در تقسیمی که برای ماهیت بیان می شود، آن را به ده مقوله تقسیم می کنند این ده مقوله که به " مقولات عشر " معروفند، از دو حال خارج نیستند؛ یا جوهراند یا عرض. البته فقط یک مقوله جوهر داریم و نه تای باقی عرض هستند. هرگاه صفت و موصوفی دارای این ویژگی باشند که اولا صفت، وجودی غیر از وجود موصوف داشته باشد و ثانیا موصوف از صفت بی نیاز باشد، به چنین صفتی "عرض" و به موصوف آن "موضوع" می گویند.
در توضیح جوهر آنها را به دو دسته تقسیم می کنیم: الف. دسته اول جواهری که اصلا صفت نیستند، یعنی خود مستقل اند و طبعا برای آنها موصوفی متصور نیست تا سؤال شود که آیا وجود آنها مغایر وجود موصوفشان است یا نه و آیا موصوفشان از آنها بی نیاز هست یا نه. انسانها، حیوانات ، گیاهان و کلیه جماداتی که با آنها آشنا هستیم از این قبیل اند. ب. دسته دوم همان صورت ها هستند. اجمالا باید گفت این دسته از جواهر همانند اعراض ، صفت اند و باز همانند اعراض وجودی مغایر وجود موصوفشان دارند و تنها فرق آنها با اعراض این است که موصوفشان به آنها نیازمند است؛ به عبارت دیگر حلول کننده هایی هستند که محل آنها به آنها نیازمند است؛ یعنی گرچه حلول کننده اند، اما در موضوع حلول نمی کنند. چنانکه می بینیم، جواهر دسته اول اصلا در چیزی حلول نمی کنند، نه در موضوع و نه در هیولا و جواهر دسته دوم که حلول کننده اند، فقط در هیولا حلول می کنند نه در موضوع، پس هر دو قسم جوهر در این وصف که در موضوع حلول نمی کنند، مشترک می باشند.
جوهر نفس
یکی از اقسام جوهر نفس است، اما این مطلب محتاج اثبات است؛ زیرا این مساله با دو مشکل در ارتباط است. از طرفی در این زمینه که تعریف نفس چیست، اقوال متعددی وجود دارد. زیرا که هر قومی نفس را به چیزی تعریف کرده اند، که بنابر تعریفشان ماهیت جوهری یا عرضی نفس مشخص می شود؛ مثلا جماعتی از علمای طبیعی آثار مستند به نفس را معلول "مزاج"دانسته اند - مزاج کیفیت متوسطی است که بعد از امتزاج عناصر چهارگانه، بنابر اعتقاد طبیعیات قدیم ، و در اثر کسر و انکسار کیفیات آنها حاصل می شود، به عبارت دیگر، مزاج برآیند مجموعه تاثیرات عناصر تشکیل دهنده جسم مرکب است- این علما در پی اعتقاد به عینیت مزاج و نفس، قائل به عرض بودن نفس گشته اند. زیرا ماهیت مزاج، ماهیتی عرضی است و به تبع آن نفس هم ماهیتی عرضی پیدا می کند. در مقابل این گروه، فلاسفه و حکمایی که معتقد به جوهریت نفس بودند در صدد ابطال قول به عینیت نفس با مزاج برآمدند. از طرفی دیگر مشهور حکما تعریفی که از نفس ارائه کرده اند با عنوان "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی". است. که در این تعریف جوهر بودن یا عرض بودن نفس به هیچ وجه مشخص نمی شود. زیرا بنابر تعریفی که از کمال ارائه شده است، کمال عنوان چیزی است که موجود زنده بوسیله آن چیز بالفعل می شود و از این تعریف نمی توان فهمید، این چیزی که حیوان یا نبات را بالفعل می کند، جوهر است یا جوهر نیست. زیرا کمال اول بودن نه مقتضی جوهر بودن است و نه مقتضی عرض بودن؛ زیرا برخی کمالات اول جوهرند و برخی عرض. مثلا سیاهی نسبت به سیاه، کمال اول است؛ زیرا قوام سیاه به سیاهی است، حال آنکه سیاه چون رنگ است، تحت مقوله عرضی "کیف" مندرج می باشد و همچنین کتابت برای کاتب (نویسنده) از جهت کاتب بودنش، کمال اول است، در حالی که کتابت تحت مقوله عرضی "فعل" قرار می گیرد. با این حال اگر ما دلیلی بیاوریم که جوهر بودن نفس را ثابت کند، هر دو مشکل ما از پیش رو برداشته می شود. به دو روش می توان بر جوهر یودن نفس دلیل آورد: اول آنکه ابتداء ثابت کنیم که نفس مجرد است و موجود مجرد نمی تواند در موضوع باشد تا تعریف عرض بر آن صادق باشد و از این طریق ثابت کنیم نفس جوهر است. روش دوم این است که قبل از شروع به بیان خصوصیات هر یک از نفوس بر این اساس که مجردند یا نه و... به اثبات جوهر بودن کلیه نفوس اعم از نفوس مجرد و غیر مجرد بپردازیم. هر دوی این روشها در کلام فلاسفه مسلمان موجود است.
استدلال بر جوهریت نفس
...
در توضیح جوهر آنها را به دو دسته تقسیم می کنیم: الف. دسته اول جواهری که اصلا صفت نیستند، یعنی خود مستقل اند و طبعا برای آنها موصوفی متصور نیست تا سؤال شود که آیا وجود آنها مغایر وجود موصوفشان است یا نه و آیا موصوفشان از آنها بی نیاز هست یا نه. انسانها، حیوانات ، گیاهان و کلیه جماداتی که با آنها آشنا هستیم از این قبیل اند. ب. دسته دوم همان صورت ها هستند. اجمالا باید گفت این دسته از جواهر همانند اعراض ، صفت اند و باز همانند اعراض وجودی مغایر وجود موصوفشان دارند و تنها فرق آنها با اعراض این است که موصوفشان به آنها نیازمند است؛ به عبارت دیگر حلول کننده هایی هستند که محل آنها به آنها نیازمند است؛ یعنی گرچه حلول کننده اند، اما در موضوع حلول نمی کنند. چنانکه می بینیم، جواهر دسته اول اصلا در چیزی حلول نمی کنند، نه در موضوع و نه در هیولا و جواهر دسته دوم که حلول کننده اند، فقط در هیولا حلول می کنند نه در موضوع، پس هر دو قسم جوهر در این وصف که در موضوع حلول نمی کنند، مشترک می باشند.
جوهر نفس
یکی از اقسام جوهر نفس است، اما این مطلب محتاج اثبات است؛ زیرا این مساله با دو مشکل در ارتباط است. از طرفی در این زمینه که تعریف نفس چیست، اقوال متعددی وجود دارد. زیرا که هر قومی نفس را به چیزی تعریف کرده اند، که بنابر تعریفشان ماهیت جوهری یا عرضی نفس مشخص می شود؛ مثلا جماعتی از علمای طبیعی آثار مستند به نفس را معلول "مزاج"دانسته اند - مزاج کیفیت متوسطی است که بعد از امتزاج عناصر چهارگانه، بنابر اعتقاد طبیعیات قدیم ، و در اثر کسر و انکسار کیفیات آنها حاصل می شود، به عبارت دیگر، مزاج برآیند مجموعه تاثیرات عناصر تشکیل دهنده جسم مرکب است- این علما در پی اعتقاد به عینیت مزاج و نفس، قائل به عرض بودن نفس گشته اند. زیرا ماهیت مزاج، ماهیتی عرضی است و به تبع آن نفس هم ماهیتی عرضی پیدا می کند. در مقابل این گروه، فلاسفه و حکمایی که معتقد به جوهریت نفس بودند در صدد ابطال قول به عینیت نفس با مزاج برآمدند. از طرفی دیگر مشهور حکما تعریفی که از نفس ارائه کرده اند با عنوان "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی". است. که در این تعریف جوهر بودن یا عرض بودن نفس به هیچ وجه مشخص نمی شود. زیرا بنابر تعریفی که از کمال ارائه شده است، کمال عنوان چیزی است که موجود زنده بوسیله آن چیز بالفعل می شود و از این تعریف نمی توان فهمید، این چیزی که حیوان یا نبات را بالفعل می کند، جوهر است یا جوهر نیست. زیرا کمال اول بودن نه مقتضی جوهر بودن است و نه مقتضی عرض بودن؛ زیرا برخی کمالات اول جوهرند و برخی عرض. مثلا سیاهی نسبت به سیاه، کمال اول است؛ زیرا قوام سیاه به سیاهی است، حال آنکه سیاه چون رنگ است، تحت مقوله عرضی "کیف" مندرج می باشد و همچنین کتابت برای کاتب (نویسنده) از جهت کاتب بودنش، کمال اول است، در حالی که کتابت تحت مقوله عرضی "فعل" قرار می گیرد. با این حال اگر ما دلیلی بیاوریم که جوهر بودن نفس را ثابت کند، هر دو مشکل ما از پیش رو برداشته می شود. به دو روش می توان بر جوهر یودن نفس دلیل آورد: اول آنکه ابتداء ثابت کنیم که نفس مجرد است و موجود مجرد نمی تواند در موضوع باشد تا تعریف عرض بر آن صادق باشد و از این طریق ثابت کنیم نفس جوهر است. روش دوم این است که قبل از شروع به بیان خصوصیات هر یک از نفوس بر این اساس که مجردند یا نه و... به اثبات جوهر بودن کلیه نفوس اعم از نفوس مجرد و غیر مجرد بپردازیم. هر دوی این روشها در کلام فلاسفه مسلمان موجود است.
استدلال بر جوهریت نفس
...
wikifeqh: جوهریت_نفس