لغت نامه دهخدا
- تیغ جوهردار ؛ تیز و بران. آبدار.
- آدم جوهردار ؛ زبر و زرنگ و کاری.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] اصیل.
۳. [قدیمی] دارای جلا و درخشندگی.
۴. [قدیمی] تیغ و شمشیر آبدار.
گویش مازنی
مترادف ها
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید