جولانی. [ ج َ نی ی ] ( ع ص ) عام منفعت : رجل جولانی ؛ مرد عام منفعت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بسیار گرد و غبار: یوم جولانی. یوم جولان َ، و این ممنوع الصرف است. ( منتهی الارب ). || در تداول فارسی ، اسب جولانی ؛ اسبی که در میدان نبرد به تاخت وتاز است : کجا رسد خر باری به اسب ِ جولانی ؟ || پیاله شراب. ( غیاث اللغات از مصطلحات و بهارعجم ) :
او را که گرد عاشقی در ساغر دل ریختند
کی صاف عشرت می رسد زین نیلگون جولانیش ؟غزالی مشهدی ( از آنندراج ).