بزرگان ایران خروشان شدند
از آن اژدها تیز جوشان شدند.
فردوسی.
خروشان و جوشان بجوش اندرون همی از دهانْش آتش آمد برون.
فردوسی.
چو بهرام بنشست بر تخت زردل و مغز جوشان زمرگ پدر.
فردوسی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی.
منوچهری.
|| خشمگین : همی بود گشتاسب دل دردمند
خروشان و جوشان ز چرخ بلند.
فردوسی.
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماندبه کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.
اسدی.
جوشان. ( اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل. جمعیت آن بالغ بر 509 تن میشود. آب از قنات و محصول غلات ، لبنیات ، چغندر، پنبه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).