می که آتش ندیده جوش کند
چون به آتش رسد خروش کند.
اوحدی.
|| اضطراب و بی تابی نمودن. || شور و شوق نشان دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) : کرّ اصلی کش نبود آغاز گوش
لال باشد کی کند در نطق جوش ؟
مولوی.
|| پدید آمدن بثور بر بشره. ظاهر شدن کورک بر پوست بدن : سرم جوش کرده بود آخر کچل شد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).