( جوش آمدن ) جوش آمدن. [ م َ دَ ]( مص مرکب ) گرم شدن. بجوشیدن آغاز کردن. بغلیان آمدن. غلیان کردن مایع از حرارت ، چنانکه آب بر سر آتش. - خون به جوش آمدن ؛ کنایه از سخت خشمناک شدن. بهیجان آمدن. بخشم آمدن. || طغیان کردن دریا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). - بجوش درآمدن ؛ جوش آمدن. - || طغیان کردن : به یک بار از آنها برآمد خروش تو گفتی که دریا درآمد به جوش.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( جوش آمدن ) ( مصدر ) گرم شدن و غلیان یافتن مایعی . گرم شدن بجوشیدن آغاز کردن
پیشنهاد کاربران
جوش آمدن: [عامیانه، کنایه ] به خشم آمدن، کج خلقی سخت کردن.
جوش آتش از کسی بر آمدن: خشمگین شدن وی، گرم شدن وی از آتش خشم چونکه خواننده خواند نامه تمام جوش آتش بر آمد از بهرام هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۵۲.