جور

/jowr/

مترادف جور: بیداد، جفا، ستم، ظلم، خط لب جام | قبیل، قسم، گونه، نوع، شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نهج، وجه، سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ، شبیه، مانند، متشابه، مثل، جفت، مرتب

متضاد جور: داد، عدل، مهر | ناجور

برابر پارسی: ستم، آزار، بیداد، شکنجه، جفا

معنی انگلیسی:
companion, sort, kind, variety, manner, mate, pair, fellow, alike, similar, assorted, harmonious, symmetrical, oppression, [n.] sort, [adj.] alike, accordant, becoming, class, commensurate, compatible, complement, consistent, description, homo-, iso-, favorable, fitted, inhumanity, just, line, lot, maltreatment, manners, match, order, right, rigor, rigour, seasonable, species, stamp, synchronous, timely, true, type, walk, way, oppresion

لغت نامه دهخدا

جور. [ ج َ ] ( ع مص ) ستم کردن در حکم. || میل کردن از راستی در راه. || زنهار خواستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جارَ؛ زنهار خواست. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ستم. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ). مرادف جفا. ( آنندراج ). و با لفظ کشیدن و بردن و کردن و رفتن مستعمل. ( آنندراج ).
- جورآباد :
ای که جورآباد شمشیرت به اقطاع من است
سایه دستی که ایامم به کام دشمن است.
اثیر.
- جور آزمودن :
یکی گفت جورآزمودی و درد
دگر گرد سودای باطل مگرد.
سعدی.
- جور آمدن ؛ ستم و تعدی آمدن :
هر جور که از تو بر من آید
ازگردش روزگار دارم.
سعدی.
- جور بردن ؛ ستم کشیدن :
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم.
سعدی.
سخت است پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده بناز جور مردم بردن.
سعدی.
- جورپذیر ؛ ستم پذیر. مظلوم :
جورپذیران عنایت گذار
عیب نویسان شکایت شمار.
نظامی.
- جورپیشه ؛ ظالم. ستمکار. ( آنندراج ) :
نکند جورپیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی.
سعدی.
- جور دیدن ؛ جور کشیدن :
هر آن طفل کو جور آموزگار
نه بیند، جفا بیند از روزگار.
سعدی.
- جورسازی :
جهانسوزی بد است و جورسازی
ترا به گر رعیت را نوازی.
نظامی.
- جور کردن ؛ ستم کردن. ظلم کردن :
آسمان کیست که خواهد بکسی جور کند
آنقدر بیهده گردد که سرش دور کند.
صفی قلی.
- جور کسی را کشیدن ؛ در تداول ، بجای او تحمل و تقبل امری صعب و ناگوار کردن است.
- جورکش ؛ ستمکش.
- جورکشیدن ؛ ستم کشیدن. تحمل ظلم و تعدی کردن :
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر.
سعدی.
از تو دل برنکنم تا دل وجانم باشد
میکشم جور تو تا جهد و توانم باشد.
سعدی.
- امثال :
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت .
حافظ.
جور استاد به ز مهر پدر.
سعدی.
( بر سر لوح او نوشته بزر... ).
|| تعب. رنج : اگر جور شکم نبودی هیچ مرغی در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. ( گلستان ).
|| ( اصطلاح عرفان ) جور بازداشتن سالک است از سیر در عروج. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ستمکار و مایل از راستی و راه. ( منتهی الارب ). جائر و ستمکار. ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) نوع گونه قسم : ( ( این روزها هزار جور گرفتاری دارم . ) ) ۲- جنس . ۳- ( صفت ) منظم مرتب مقابل ناجور : ( ( اجناس ماجوراست . ) ) ۴- هماهنگ .
سخت و بد غیث جور باران سخت و بد

فرهنگ معین

(جُ وْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ستم کردن ، ظلم کردن . ۲ - (اِ. ) ستم ، ظلم .
(اِ. ) ۱ - نوع ، گونه . ۲ - منظم ، مرتب .

فرهنگ عمید

۱. گونه، نوع.
۲. (صفت ) [مقابلِ ناجور] دارای نظم وترتیب و بسامان.
۳. (صفت ) دارای هماهنگی یا سازگاری.
* جور شدن: (مصدر لازم )
۱. فراهم و آماده شدن.
۲. مرتب و هماهنگ شدن.
* جور کردن: (مصدر متعدی )
۱. فراهم و آماده کردن.
۲. مرتب و هماهنگ کردن.
۱. ستم کردن.
۲. (اسم ) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام.
۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.

گویش مازنی

/joor/ سربالایی & بالا & مثل – مانند – بسان

واژه نامه بختیاریکا

مثل

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَطَطاً: جور- ستم - خروج از حد و تجاوز از حق - سخن دور از حقیقت
معنی لَا تُشْطِطْ: ستم نکن -از حد خارج نشو - از حق تجاوز نکن -جور نکن - ظلم نکن (از شطط به معنای خروج از حد و تجاوز از حق است )
معنی ﭐفْسَحُواْ: جا باز کنید (از فسح به معنی فراخی است و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنین کس به این معن...
معنی ظُلْمَ: ظلم - جَور - ستم (ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخال...
معنی تَفَسَّحُواْ: جا باز کنید (از مصدر تفسّح به معنی فراخی و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنین کس به این ...
معنی کُفْرُهُمْ: کفرشان (کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است ،در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که کفر در کتاب خدا برپنج قسم است ، اول کفر جحود (انکار) و جحود هم خود ، دو جور است (قلبی و زبانی)، سوم کفر به ترک دستورات الهی ، چهارم کفر برائت و بیزاری (در عبا...
معنی یَفْسَحِ: تا جا باز کند - تا فراخی و وسعت دهد (از فسح به معنی فراخی است و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خ...
معنی یَعْدِلُونَ: معادل و همتا می گیرند - به عدالت حکم می کنند - عدول می کنند - منحرف می شوند (کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است . عبارت "مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِـﭑلْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ " یعنی : از آنان که آفریدیم گروهی هستند که مردم...
تکرار در قرآن: ۱۳(بار)

دانشنامه عمومی

جور (اصفهان). جور روستایی در دهستان براآن شمالی بخش مرکزی شهرستان اصفهان استان اصفهان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۶۲۸ نفر ( ۱۹۹خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس جور (اصفهان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ستم

مترادف ها

kind (اسم)
جور، قسم، گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، کیفیت، در مقابل پولی

brand (اسم)
جور، نشان، مارک، نوع، انگ، داغ، نیمسوز، جنس، رقم، لکه بدنامی، علامت داغ، اتش پاره

class (اسم)
جور، گروه، دسته، طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان

tyranny (اسم)
جور، حکومت استبدادی، ظلم، ستم، ستمگری، حکومت ستمگرانه، ظلم و ستم

oppression (اسم)
تعدی، جور، حیف، فشار، افسردگی، ظلم، ستم، بیداد

genre (اسم)
جور، قسم، دسته، نوع، جنس، طرز

genus (اسم)
جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده

ilk (اسم)
جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده

sort (اسم)
جور، قسم، طبقه، نوع، رقم، گونه، طرز

accordant (صفت)
مطابق، موافق، جور

compatible (صفت)
موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز

identical (صفت)
جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با

concordant (صفت)
قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ

identic (صفت)
جور، مساوی، یکسان، عینی، همان، منطبق با

فارسی به عربی

صنف , ظلم , متناسق , نوع

پیشنهاد کاربران

جور=ستم بیداد ظلم این واژه چون حرکتی ندارد پارسی است هنوز در آن تحقیق نکرده ام شاید چور و یا گور و یا ژور و یا اصلا خود زور و زور گویی بوده هریک از عزیزان که تحقیق کند و درست آن محقق شود عالی است
جُور= اجاره کردن کرایه کردن کار راه انداختن موقت درمانده چه با کرایه و چه اجرت روز مز د خلاصه ردیف کردن امور مورد تقاضا است و عربی هم می باشد ولی جور و ستم پارسی است چون هیچ گونه واکه مصوت ششگانه عربی
...
[مشاهده متن کامل]
را پذیرا نمیشود چون ایرانیان و پارسیان مخالف انسان کرایه ای بودند. و برای انسانیت و کوشش تولیدات دامی و کشاورزی بقول اعراب تعاون داشتند و من در شگفتم واژه تعاون باید پارسی باشد چون با حرفنون ختم میشود این واژه از کجا به سوره مبارکه تعاون راه پیداکرده و در آخر سوره دوقبضه ثبت شده و یم نعون الماعون نعون و ماعون هردو مشتق از تعاون است و لذا اجاره ومزدوری در ایران قدیم اکراه بوده ولی دهقانی که اگر حساب کنیم خرج و برجش را دهقان هم باندازه مالک سهم می برده یعنی یک پنجم بدون خرج و یک هم هفتم سهم خرکاری و یک دهم سهم گاو سواری خرمنکوب یا بردی سواری که معمولا آنهم بچه خوددهقان بود و تا موقعیکه خربزه کاری در روستا داشتیم تیم خربزه کاری دوارده نفر لازم دارد این دوازده نفر حرفه ای هیچکدام اجاره ای نبودند و همه هم از برکت باران بندسارشان پرآب و تا یکماه بعد سال نو آب داشت بعد که آب خشک میشد یک شخم عمیق که به آن شیار عمیق میگوییم وبعد سله شکنی اقدام بکاشت بیست هکتار یا سی هکتار خربزه که اصلا کارگراجاره ای نه تخصص دارد و نه پیدا میشود ولی همه یاور هم بودیم امروز برای من فردا برای شما پس جور بدون حرکتهای عربی مانند فتحه و کسره وضمه بیداد و ستم میشود فکر کنم بخاطر معنی اجاره انسانیت باشد چون در ایران زمین کارگر اجاره ای نبود

معنی فامیلی ئیلاد چیست
در کوردی هم معنی مانند می دهد هم معنی جستجو کردن
شیوه و روش
گمان می کنم واژه جور /jōr/ به معنای ستم، که عربی دانسته می شود، واژه ای ایرانی و همان زور پارسی باشد. ( در همین واژه نامه دهخدا یکی از معناهای واژه زور، را جور و جفا یاد کرده است ) . در پارسی میانه واژهٔ زور /zūr/ به شکل zōr خوانده می شد. واج ‹ز› پارسی میانه در گویش ها و زبان های دیگر ایرانی گاه به ‹ژ› و ‹ج› می ترادیسد ( =تبدیل می شود ) . برای نمونه ‹روز› در برخی زبانها و گویش های ایرانی ‹روژ› یا ‹روج› گفته می شود. یا به جای ‹زیر› می گویند ‹جیر›. یا برای نمونه به ‹ژرف› در فارسی میانه می گفتند ‹زَفر›.
...
[مشاهده متن کامل]

به همین آوند ( =دلیل ) گمان می کنم واژه جور /jōr/ واژه ای ایرانی است و عربی آن را از ما گرفته است.

جور، به معنای میل و عدول است. و وجه اشتقاقِ جار به معنای همسایه، آن است که همسایه چون خانه اش در نزدیکی خانه ای قرار دارد که به سمت او میل نموده است به این معنی آمده است.
اما در مورد ستم هم باید گفت که چون ستم نوعی عدول و انحراف است ( عدول از حق یا انحراف از راه حق ) لذا به آن ، جور گفته شده است. اما صرف فعل جار از مصدر جور به معنای ستم کردن بدین ترتیب است:جار ، جَارَا، جَارُوا، جَارَتْ، جَارَتَا، جُرْنَ، جُرْتَ، جُرْتُمَا، جُرْتُمْ، جُرْتِ، جُرْتُمَا، جُرْتُنَّ، جُرْتُ ( ستم کردم ) ، جُرْنَا
...
[مشاهده متن کامل]

فرازی از مناجات شعبانیه در این زمینه :إِلٰهِی قَدْ جُرْتُ عَلی نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها. خدایا من بر خویشتن ستم کردم در آن توجهی که بدان کردم پس واى بر او اگر نیامرزی او را.

جور واژه ای فارسیست
می توان گفت 《جور》شکل دیگر 《گونه》است و بااندکی تغییر به این شکل در آمده.
مانند :
چجوره=چگونه
اگر به گونه ای دیگری بنگریم می توانیم بگوییم از واژه ی《هور》گرفته شده.
جنابان
قارپوز از فارسی رفته به ترکی
خار پوز یا خاربیز به معنی خیار بیضی شکل است در کوردی هم هست
مانند=خرپزه یا خربزه
خارپز یا قار پیز
جور jur در زبان ارمنی به معنی آب است
قسم - نوع - گونه
species
قبیل، قسم، گونه، نوع، شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نهج، وجه، سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ، شبیه، مانند، متشابه، مثل، جفت، مرتب، یکدست
یکدست
ستم ، ظلم
ستم
جور در زبان گیلکی به معنای بالا است
جور به فتح و با جور به فتح ساکن تفاوت دارد لطفا فتحه و کسره آنها را مشخص یا به گونه ای جدایهم یا زیر هم معنی کنید
نوع
مانند
در لهجه اصفهانی - جوریدن!
جُستن، تجسس، پژوهیدن، جست و جو کردن، تفحص کردن، تفتیش کردن، کندوکاو کردن -
طلب کردن، پرسیدن - یافتن، پیدا کردن
مثال: دادا بِجور لیوانم رو برام بیار >>> داداش پیدا کن لیوانم رو برام بیار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس