جور کردن


معنی انگلیسی:
adjust, accommodate, accord, assort, class, fit, harmonize, mate, scrape, suit, tailor, true, to assort, to classify, to harmonize, to pack (as cards)

لغت نامه دهخدا

جور کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن. هر چیز را نزد متناسب خود جای دادن : جور کردن اجناس و امتعه ؛ کالاها و جنس های لازم و مناسب و هر چیز که مشتری خواهد را فراهم آوردن. || یک دست کردن. جدا کردن انواع به دسته ها. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به جور شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن .
هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن هر چیز را نزد متناسب خود جای دادن .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) یکسان کردن ، یکنواخت گردانیدن .

واژه نامه بختیاریکا

به یک وَندِن

مترادف ها

accord (فعل)
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن

concert (فعل)
جور کردن، سر یکی کردن

adapt (فعل)
وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن

suit (فعل)
وفق دادن، جور کردن، مناسب بودن، خواستگاری کردن، خواست دادن، لباس دادن به

sort (فعل)
جور در آمدن، جور کردن، پیوستن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، دسته دسته کردن

assort (فعل)
جور کردن، طبقه بندی کردن، مناسب بودن، هم نشین شدن

consort (فعل)
جور کردن، هم نشین شدن

lot (فعل)
جور کردن، بخش کردن، تقسیم بندی کردن، سهم بندی کردن

grade (فعل)
جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته بندی کردن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن

فارسی به عربی

اخلط , بدلة , حفلة موسیقیة , قرین , کیف
اتفاقیة , قطعة , نوع

پیشنهاد کاربران

تامین کردن
یکسان کردن
دیوار بسیار قوی است

ساختن ، درست کردن
پاتک

بپرس