جور کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن هر چیز را نزد متناسب خود جای دادن .
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن
جور کردن، سر یکی کردن
وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن
وفق دادن، جور کردن، مناسب بودن، خواستگاری کردن، خواست دادن، لباس دادن به
جور در آمدن، جور کردن، پیوستن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، دسته دسته کردن
جور کردن، طبقه بندی کردن، مناسب بودن، هم نشین شدن
جور کردن، هم نشین شدن
جور کردن، بخش کردن، تقسیم بندی کردن، سهم بندی کردن
جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته بندی کردن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن
فارسی به عربی
اتفاقیة , قطعة , نوع
پیشنهاد کاربران
تامین کردن
یکسان کردن
دیوار بسیار قوی است
ساختن ، درست کردن
پاتک