جوخ

لغت نامه دهخدا

جوخ. [ج َ ] ( ع مص ) کندن توجبه [ سیل ] کناره رود را. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

جوخ. [ ج َ ] ( اِ ) گروه و فوج مردم و حیوانات را گویند. و معرب آن جوق است و بعربی فوج خوانند. ( برهان ). دسته دسته از مردم و حیوانات ، و جوق و جوقه معرب آنست و سرجوقه بمعنی سردسته. ( انجمن آرای ناصری ). گروهی سوار یا پیاده که آنرا جوق نیز گویند. بتازیش فوج خوانند. ( شرفنامه منیری ).

جوخ. ( اِ ) چوخ. چوق. جوق. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوقه و جوخه و جوق شود.

جوخ. ( اِخ ) قریه ای است از قرای واسط. ( تنقیح المقال ج 2 ص 90 ).

جوخ. ( اِخ ) قریه ای از قرای کسکر. ( تنقیح المقال ج 2 ص 90 ).

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) گروه دسته ( انسان و حیوان ). ۲- گروهی از سوار و پیاده فوج .۳- ( صفت ) بسیارکثیر.
قریه از قرای کسکر

پیشنهاد کاربران

جوخ در زبان لکی و لری معنی پرخوری میدهد، البته در اصطلاح معنی لذت زیاد هم میدهد.
جوخم ئه ژه بِری:یعنی خیلی از یه چیزی لذت بردم.

بپرس