جوانبخت. [ ج َ ب َ ] ( ص مرکب ) دارای بخت جوان. خوشبخت. خوش اقبال. مقبل : نخستین گفت کای شاه جوانبخت بتو آراسته هم تاج و هم تخت.نظامی.قدح پر کن که من از دولت عشق جوانبخت جهانم گرچه پیرم.حافظ.آن جوانبخت که میزد رقم خیر و قبول بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد.حافظ.