جوالق. [ ج َ ل ِ ] ( معرب ، اِ ) جوالیق. جوالقات. ج ِ جُوالَق ، بمعنی جوال. ( منتهی الارب ). رجوع به جوال شود.
جوالق. [ ج ُ ل ِ ] ( معرب ، اِ ) جوال. ( منتهی الارب ). معرب گوال ، بمعنی جوال بلکه جوال نیز معرب گوال است. ( آنندراج از غیاث ). گاله :
چرا به من صلت گندمش همی نرسد
وکیل اورا گویی خر و جوالق نیست.
سوزنی.
|| جنسی بود از پوشش قلندران ، و این جمع جولق است و جولق معرب جولخ و جولخ بافته پشمی باشد که از آن خرجین سازند و مردم فقیر و قلندران نیز پوشند. ( برهان ). رجوع به جولق و جولخ شود.