- جواز عبور ؛ پروانه گذشتن از جایی و داخل شدن در جایی. ( فرهنگ فارسی معین ). اجازه نامه. جواز مدرسی. جواز عمامه.
|| ( مص ) گذشتن از جای و پس افکندن آن را برفتن از وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رفتن و گذشتن. ( حاشیه برهان ). || سپری کردن. || روا بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || روا شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مجاز گردیدن. ( اقرب الموارد ). || روان شدن. || روا دیدن. رخصت دادن. اجازه دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( برهان ). || آب دادن. ( منتهی الارب ). آب دادن ستور و کشتزار. || ( اِمص ) روانی. || خلاص. ( برهان ). || سوغ. اذن. حل. || روایی. رخصت و اجازت. ( برهان ). || ( اصطلاح شرعی ) روا بودن.مباح بودن. مساوی بودن ترک یا فعل چیزی از نظر شرع.
جواز. [ ج َوْ وا ] ( ع ص ) کوزه فروش. ( منتهی الارب ).
جواز. [ ج ُ ] ( ع اِ ) تشنگی. ( منتهی الارب ).
جواز. [ ج ُ ] ( اِ ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. ( برهان ) :
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی ( از لغت فرس ).
|| ظرفی را نیز گفته اند که در آن روغن از حبوبات و شیره از انگور و نیشکر بگیرند و به عربی معصره خوانند. ( برهان ).