جوابگو

/javAbgu/

برابر پارسی: پاسخگو

معنی انگلیسی:
accountable, amenable, responsible

لغت نامه دهخدا

جوابگو. [ ج َ ] ( نف مرکب ) جوابگوی. جواب گوینده. آنکه جواب دهد. پاسخ دهنده. || آنکه یا آنچه مقابله با امری کند: جواب گوی این اولتیماتوم ، توپ است. ( از فرهنگ فارسی معین ). || مسئول و جواب دهنده نتایج عملی.

فرهنگ عمید

۱. آن که پاسخ می دهد، پاسخ گو.
۲. [مجاز] جبران کننده.
۳. [مجاز] کفایت کننده.

مترادف ها

accountable (صفت)
مسئولیت، جوابگو، مسئول حساب، قابل توضیح

answerable (صفت)
جوابگو، ضامن، مسئول، ملتزم، پاسخ دار، جواب دار

undertaking (اسم)
مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر

responder (اسم)
برق سنج، جواب گو، پاسخگو، ماده اصلی خرج فشنگ

undertaker (اسم)
متعهد، مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، عزیمت کن

respondent (اسم)
جواب گو

فارسی به عربی

مسوول
تعهد

پیشنهاد کاربران

جواب گو : [عامیانه، اصطلاح] مسئول، آن چه یا آن که با امری مقابله می کند.
داروهای ویتامین دار ومکمل

بپرس