جواب دادن. [ ج َ دَ ] ( مص مرکب ) پاسخ گفتن. جواب گفتن : گر بلندت کسی دهد دشنام به که ساکن دهد جواب سلام.سعدی. || پاسخ نوشتن : هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب اگرچه تلخ دهی در سخن شکرباری.سعدی.
answer (فعل)از عهده برامدن، دفاع کردن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدنcounter (فعل)جواب دادن، تلافی کردن
به جای "جواب دادن" می توان "از کار کردن" نیز بهره برد. برای نمونه:نادرست:"این روش جواب نمیده"درست:"این روش کار نمیکنه"بدرود!پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن :همه مهتران سر برافراختندهمه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن :هرچه یارب ندای حق راندملاتخف حق جواب من رانده ست. خاقانی.نظم دادن ، علت و معلول، پاسخ دادنپیمودن جواب ؛ پاسخ دادن :بر سخن لب گشوده خاموشیبر سوءالش جواب پیمایم. ظهوری.جواب گفتنDo you have bitcoin+ عکس و لینک