جو و گندم. [ ج َ / ج ُ وُ گ َ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از سپید و سیاه : خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی از هم پاشیدی و فراهم نشدی رفتی از کار و گشت بیکاری بیش ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی.اشرف ( از آنندراج ).رجوع به جوگندم و جوگندمی شود.