دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز این را نشاید ستود.
فردوسی.
بنگر بچه علم و فضل گشته ست یعقوب جهود و تو مسلمان.
ناصرخسرو.
خیالت را پرستش ها نمودم وگر جرمی جز این دارم جهودم.
نظامی.
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر.
سعدی.
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردندچنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم.
سعدی.
- جهودبازی درآوردن ؛ در ادای مالی تعلل بسیار ورزیدن.- مثل جهود، مثل جهودخیبری ؛ سخت ترسنده از خون و جز آن.
- امثال :
جهود خون دیده .
جهود دعاش را آورده .
جهود هم خیلی پول دارد.
جهودی هم چنین شده بود.